ادامه مطلب حدیث قدسی بی نیازی در قناعت
بی نیازی در قناعت
مطلب سوم«و إنّي وَضَعتُ الغِنَي فِي القَنَاعَةِ وَ النَّاسُ يَطلُبُونَهُ بِالأموَالِ فَلَم يَجِدُوهُ أبَداً»بی نیازی را در قناعت قرار دادم، اما مردم در اموال دنبال آن میگردند. مراد از این غنی، فقط غنای مالی نیست؛ غنای در اعتبار و عنوان هم هست.
غنای مالی که روشن است. اگر کسی در خورد و خوراک و پوشاک مقداری امور خودش را جمع و جور کند، و به أقلّ آنچه که زندگی بگذرد خودش را قانع کند، قانع کند به این معناست که به آن راضی باشد، بگوید بس است، این از همه مردم بی نیازی پیدا میکند. اما اگر بخواهد پولش را زیاد کند، باید برود تملق و چاپلوسی کند، دروغ بگوید، حقه بازی کند. اگر میخواهد زندگیاش را توسعه کاذب بدهد نیاز به این امور دارد. اما باز میشود گفت حتی در عنوان و اعتبار هم همینطور است. اگر انسان راضی و قانع باشد به اینکه من کوچکترین طلبه هستم.
امام(ره) میفرمود «از من طلبه کوچک یا حقیر». واقعا خودش را یک طلبه فرض میکرد. ما به این قانع باشیم که طلبه هستیم، دیروز طلبه بودیم، امروز هم طلبه هستیم، پنجاه سال دیگر هم اگر خدا به ما عمر داد طلبه خواهیم بود. عناوین، وجود ما را نگیرد. قبلاً عرض کردم وقتی پاکت نامه برای ما میآید، اول پشتش را نگاه نکنیم ببینیم چه نوشته است، که اگر با القاب نوشته با احترام باز کنیم. آدم خودش را از این امور بی نیاز کند. هر عنوانی برایش ذکر کردند فرقی برای او نداشته باشد.
این بسیار مهم است مخصوصا در همین رشته ما. البته در رشتههای علمی، نوع علما گرفتار این مسائل هستند. در رشته های دانشگاهی اگر به یک کسی که پروفسور است بگویند دکتر، فریادش بلند میشود. والد ما(ره) یک وقتی در یکی از بیمارستانها بستری بودند. یک وقت به من فرمودند که اینها هم مثل ما گرفتار هستند. گفتم چطور؟ فرمودند به آقایی که من را معاینه میکند گفتم آقای دکتر! یک روز به من گفت من پروفسور هستم، دکتر نیستم! بالاخره انسان گرفتار این آفات علم است. انسان وقتی مقداری علم پیدا کند دنبال این است که عناوینش را بیشتر کنند.
ما واقعا همیشه و روز به روز مجهولاتمان بیشتر میشود، مسئولیّت ما بیشتر میشود، وظایف ما بیشتر میشود. روز به روز انسان احساس خطر کند. اگر واقعا اینطور باشد انسان احساس میکند دارد پایین میآید. بله، انسان در پیش خدا اعتبار داشته باشد، آن خیلی مهم است.
وقتی کسی به انسان اهانت کرد، یا تعبیر بدی کرد، وقتی کسی خواست انسان را تنقیص کند، انسان یاد این روایت بیفتد، آیا من «سمی فی ملکوت السما عظیما» هستم یا نیستم؟! حالا مردم هرچه میخواهند بگویند. این مشکل است. من حالا خودم هم دارم حرف می زنم آسان است، من هم نمی دانم آیا عامل به اینها هستم یا نه؟ شاید هم نباشم؛ گرفتار هستیم، همه گرفتاریم. عرض کردم وقتی انسان به خانه میرود، توقع دارد زنش توجه دیگری کند به اعتبار این که عالم است. نه، تو شوهر او هستی، مثل آن بقالی که شوهر زنش است، باید انسان خودش را اینطور فرض کند، غیر از این چیزی نیست.
انسان باید اینقدر زحمت بکشد تا این ملکه انسان شود. غنا پیدا کند. بالاترین غنا این است که انسان قناعت داشته باشد به این که یک عنوان کوچک هم برایش زاید است، دراین صورت راحت میشود. وقتی راحت شد بی نیاز است.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط پرهيزگار فاطمه در 1399/03/03 ساعت 05:15:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |